تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟

رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری
در این رسانه ی دنیا میان برفک ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری
رسیده سن حضورت به سن نوح ام
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری
هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری
شبیه کودک زاری شدم که در بازار…
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟

شاعر: کاظم بهمنی

مطلب قبلیبحر طویلی زیبا از سید حمیدرضا برقعی
مطلب بعدییا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان… (شعری از شهریار)

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید